مادر و پدر غزاله در دو راهی سخت ! / شماره معکوس برای قصاص آرمان + فیلم
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۳۵۷۲۱۳
پرونده غزاله و آرمان به ایستگاه پایانی نزدیک شده است.پرونده غزاله و آرمان سال 92 با ناپدید شدن ناگهانی غزاله آغاز شد.در پرونده غزاله و آرمان ،آرمان به اتهام قتل غزاله به قصاص محکوم شد.حکم پرونده غزاله و آرمان در دیوانعالی کشور مهر تائید خورد.شمارش معکوس برای اجرای حکم پرونده غزاله و آرمان آغاز شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شاید خیلی ها تصور کنند آرمان به خط پایان زندگی اش رسیده است.شاید پدر و مادر آرمان نا امید از تلاش ها فقط خیلی کم سو امیدوار به مهربانی مادرانه و پدرانه غزاله باشند اما روح انسان خیلی بزرگتر از این تصورات است و پدر و مادر غزاله هم انسان هستند انسان هایی که حس مادر بودن و پدری کردن را تجربه کرده اند موهای دخترشان را از کودکی شانه کرده اند و هروقت در آغوشش گرفته اند آرام شده اند و حالا حتی تار مویی از غزاله ندارند تا با آن درددل کنند.
شاید تنها دلخوشی شان چشم دوختن به آلبوم عکس های غزاله و تلخند زدن به خاطرات با دخترشان بودن است آنها می دانند غم از دست دادن فرزند چیست؟! و هیچ انسانی دوست ندارد رنج بزرگ این چنینی را دیگری بکشد ! اما پدر و مادر غزاله زخمی اند حق هم دارند هربار از آرمان و غزاله نوشته شد لشگری پشت آرمان به صف شدند تا قصاص نشود و فریاد آنها که پس سهم دخترمان چیست؟! دیده نشد ! اما مدتیست فضای پرونده تغییر بزرگی داشته چرا که خیلی ها خود را همراه پدر و مادر غزاله می دانند هرکسی که فرزندی دارد غم آنها را به جان می گیرد هیچکس نیست بگوید آنها حق انتخاب ندارند هیچکس نمی گوید آرمان نباید قصاص شود!! اما در سوی دیگر همه از روح بزرگ بخشش می گویند خیلی ها اصلا نه آرمان را می شناسند و نه غزاله را ! اما مهربانی مادرانه و گذشت پدرانه ! جزو فرهنگ انسانیت است و حالا به دور از هر زخمی و به دور از هر اشتباهی که در مسیر رضایت گرفتن انجام شده و دل پدر و مادر غزاله را رنجانده است به ایستگاه آخر رسیده اند.در یک سو آرمان که با اشتباه بزرگش آغوش مادر غزاله را بی دختر کرد و کمر پدر غزاله را شکست در سوی دیگر پدر و مادر آرمان که شاید مسیر درستی نرفته اند که آن را باید به حساب تقلا برای نجات پسرشان گذاشت و در سوی سوم پدر و مادر غزاله هستند که واقعا نمی توان تصور کرد چه روزهای کابوس واری را داشته اند و .... حالا باید تصمیم بزرگی بگیرند تصمیمی برای بخشیدن یا نبخشیدن آرمان! که هر دو تصمیم حتما برایشان سخت است و سخت است و سخت ...
باید منتظر ماند و به مادر غزاله و پدرش و تصمیمشان اعتماد کرد ....
نگاهی به پرونده آرمان و غزاله
به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، پرونده آرمان و غزاله به ایستگاه پایانی رسیده است و شمارش معکوس برای رفتن آرمان پای چوبه دار آغاز شده است.همین باعث شده که باز هم عده ای از افراد نیکوکار، برای دلجویی از اولیای دم پا پیش بگذارند و تقاضای عفو و بخشش کنند.
2 استاد دانشگاه آرمان و 2 مادر شهید از جمله کسانی هستند که مادر غزاله را خطاب قرار داده و طلب بخشش کردند.پیش از این هم عده ای سلبریتی برای نجات آرمان قدم گذاشتند.
علاوه بر این پدر و مادر آرمان در غم نامه ای،آخرین التماس خود را برای نجات جان آرمان به گوش آنها و مردم می رسانند.
غم نامه مادر آرمان برای طلب بخشش پسرشمادر آرمان در نامه خود نوشت:
ای مادران سرزمینم!
در جوانی رویایی داشتم؛ در مراسم سوگند بقراط خود را بیش از همیشه به تحقق این رویا نزدیک می دیدم، رویایم این بود که از دردهای هموطنانم بکاهم ولذت شادمانی و سلامتی را دوباره به آنان باز گردانم. چندی بعد از جانب خداوند موهبت دیگری نیز به من داده شد: تعلیم و تربیت جوانانی که آنها نیز قرار بود قسم بقراط بخورند وبه هموطنان خود خدمت کنند.
سپس مادر شدم... با کناره گیری موقت از شغلم همه نیرویم را صرف تربیت فرزندم کردم. اما حادثه پلیدی در کمین بود تا این مواهب را در کامم به سیلابی از زهر تبدیل کند. اینک وقتی به گذشته نگاه می کنم، با بهتی باور نکردنی که سایه مرگ آن را پوشانده است، حقیقتا چه شد که بعد از سالها کوشش برای تعلیم و تربیت فرزندان این آب و خاک که اینک والدینشان با لذت به آنان مینگرند و افتخار میکنند حال باید نظاره-گر خطای کابوس¬وار فرزند خود باشم؟ چه شد که لبخندهایی که بر لبان پدر و مادر دانشجویانم نشاندم، اکنون به گریه ها و ضجه¬های منِ مادر و مادر غزاله مبدل شد؟
آری، فرزندم در سن 17 سالگی، وقتی تمام یاخته های تنش از شور جوانی می تپید عاشق غزاله شد ولی سرانجامش فاجعه بود. بر آرزوهای تباه شده من چه رفت که از یک سو مادری به مصیبت فراق دختر نازنینش دچار گشت و از سویی دیگر رویای شیرین نوجوانی پسرم اینطور تبدیل به کابوسی تلخ تر از شرنگ در کنج زندان شد؟ به کابوس قصاص! کابوس حلق¬آویز شدن....
حالا بعد از بیش از هفت سال آرمان اگر هم به خانه برگردد مخروبه ای بیش نیست؛ متلاشی شده ای در کالبد آدمی! کابوس مکرر چوبه دار او را در به ورطه نابودی کشانده است. هفت سال زندگی زیر سایه مرگ روح جوان اما فرسوده او را با لایه دوزخی چسبناکی پوشانده است که اگر هزار سال هم عمر بکند، پاک شدنی نیست.
من چه شب های دراز سیاهی در بستر برای قلب مجروح مادر دلسوخته غزاله و برای ویرانی خانه ای که از طنین خنده های شیرین غزاله خالی ست اشگ ریخته ام و همزمان از عاقبت شومی که در کمینگاهی نزدیک در انتظار پسرم نشسته است در خود شکسته و ویران شد¬ه و خون گریسته¬ام.
خانه ما نیز همانند کاشانه والدین غزاله سرد و ویران است. برادر کوچک آرمان گرفتار این مصیبت بزرگ، گویی به خفقان مرگ دچار آمده است. ساعتها به افقی دوردست زل می زند و قدرت و انگیزه ادامه حیات ندارد؛ جلوی چشمانم پرپر می شود. و قلب شکسته من نمی داند غصه کدامیک از آنها را در خود جای دهد.
آرمان به خانه برگردد یا نه، او از هم اکنون نابود و اعدام شده است.
من همین جا از تمام مادران سرزمینم استدعا می¬کنم صدای ناله های شرمسارانه مرا به گوش مادرغزاله عزیز برسانند. می دانم، حق با اوست، هیچکس مثل او از پرپر شدن فرزند با خبر نیست. به او حق می دهم که دلش با هیچ کلامی تسکین نیابد. اما می خواهم در این آخرین روزها یک بار دیگر با روسیاهی از پدر و مادر غزاله طلب بخشش کنم. در این آخرین فرصتها از آنها ملتمسانه تمنا ¬کنم فرزند نادان و حامق مرا مورد عفو قرار دهند و به او فرصتی برای جبران بدهند و مهم تر از آن به همه ما درس گذشت و اغماض و بخشش بدهند.
ای مادران سرزمینم، بیائید مادر ماتم زده و دلسوخته غزاله را دعوت کنیم که با گذشت و بخشش الهی خود مادر همه فرزندان ایران باشد.
ای مادران سرزمینم! من دستِ لرزان و بی¬رمق خود را در طلبِ یاری به سوی شما دراز میکنم، دستان بی-جان مرا بگیرید و برای طلب بخشش از مادر و پدری دلسوخته یاری ام کنید.
مادر نابود شده آرمان»
دردنامه پدر آرمان برای تقاضای بخشش فرزندشهفت سال سیاه گذشت ...
هفت سال در نبود غزاله ای که عزیز پدر و مادرش بود.
هفت سالی که اگر هفت هزار سال دیگر زندگی میکردیم محال میدانستیم در انتظار این دو خانواده باشد....
دست سرنوشت بی رحمانه ما و خانواده شکور را در یک نقطه تلاقی سیاه به هم رساند. شاید این تلاقی می توانست جای دیگر و طور دیگری باشد. کاش اینطور بود. کاش غزاله و آرمان در کلاس درس دانشگاه با هم برخورد می کردند. کاش ما و خانواده شکور در شب خواستگاری از غزاله عزیز کنار هم مینشستیم و صحبتهایمان گل میکرد نه اینکه در راهروهای دادگاه از غم و غصهها و شکوهها صحبت شود.
کاش زمان عبور می کرد از 12 اسفند 92 و هرگز آن اتفاق تلخ زندگی دو خانواده را دستخوش این فاجعه نمی کرد. کاش بر میگشتیم به حتی چند ثانیه زودتر از آنزمان لعنت شده که اگر آگاه میشدیم چه اتفاقی رخ خواهد داد، خودمان پیشمرگ میشدیم تا فرزند عزیز خانواده¬ای تار مویی از سرش کم نشود و بهر شکل ممکن از غزاله عزیز محافظت میکردیم.
دنیای "ایکاشها" پر از حسرت و آه و اشک است و حالا دوخانواده در این دنیای مبهم و تاریک غوطهورند...
هیچگاه درد و رنج و مصیبت هولناک 7 ساله خود را در قامت غم جانکاه والدین غزاله نمیدانیم ولی واقعیت اینست که یک سوی این اتفاق هولناک مادر غزاله عزیز بود که ناپدید شدن جگرگوشه اش فاجعه بود و دگر سوی آن، همسرم که در تمام این سال ها هر شب با تجسم فرزندش بالای طناب دار، مرگ را تجربه کرد. از یک سو هر بار که چهره مادر و پدر غزاله را دیدم چشمان پرسشگر و حسرت زدهاشان شلاقی دردناک بود بر پیکر هر انچه بعنوان وجاهت و آبرو ذخیره کرده بودم و تبری بود بر تنه وجدان و انسانیتی که به آن پایبند بودم و سوی دیگر هر بار که به ملاقات پاره تنمان رفتیم، با دیدن چهره وحشت¬زده او و انتظار مضطربانهاش برای مرگ، قلبمان هزار پاره شد. می دانم دوری از فرزند سخت است و اینکه دختر عزیز خانواده ای ناگهان ناپدید شود فاجعه بار است اما دیدن جگرگوشه در حبس، در حال دست و پا زدن بین مرگ و زندگی نیز روی دیگر این فاجعه است. اینکه به خود حق ندهی پاره تنت را آرام کنی سخت است.
فرزند من خطا کرد و خطا رفت و مستحق تاوان است.
ناپدید شدن غزاله یک فاجعه است و هر لحظه جای او در قلب خانواده اش خالی می شود.
می دانم این راه پر فراز و نشیب هفت ساله، داغ اولیای غزاله را کم نکرده است. اما من به عنوان یک پدر، هر راهی که رفتم فقط برای کشف حقیقت و پیدا کردن سرنخی از دختر عزیزمان و در کنارش نجات جان فرزندم بود. کاش از ابتدا سرنوشت آرمان را به دست مادر و پدر غزاله می سپردم. مادر و پدری که حالا مرگ و زندگی آرمان به دست آنهاست.
آرمان زنده ای است که زندهمانی می کند نه زندگانی. شما را به خدا او را به مادرش ببخشید . یک بار با بزرگواری برای آرمان شرط گذاشتید و گفتید اگر جای غزاله را بگوید او را خواهید بخشید.
اما یک لحظه تصور کنید چه منطقی می تواند مانع شود از افشای حقیقتی که نجات جان آرمان در گرو آن است؟
مگر می شود آرمان تسلیم به جان دادن بالای چوبه دار شود و حقیقتی را که بیانش شاید نجاتش دهد را نگوید؟ اگر بداند جای غزاله کجاست و آنرا افشا کند چه چیزی را از دست میدهد؟ آیا شرایط بدتر از این میشود؟ آیا آبروی خود و خانواده که با اتهام قتل به فنا رفته، بیشتر بر باد میرود؟ چند باره اعدام میشود؟ به شکل دردناکتری اعدامش میکنند؟ قبل از اعدام شکنجه¬اش میکنند؟ آیا ... پس اگر حقیقتی می دانست افشا می کرد تا پایانی بر این همه مصیبت بوده و شاید مورد لطف و بخشش بزرگوارانه شما قرار گیرد.
رحم کنید، به جوانی اش و به برادر کوچکتر معصومش که هرگز نقشی در این ماجرا نداشت اما کودکی اش بجای امیدهای شیرین و بازیهای بچهگانه با تلخی ترس از دست دادن برادرش سپری شد. چه شب ها که از غم این کابوس از خواب پرید وگریست و در حالیکه میلرزید پرسید بابا داداشم اعدام شده؟ آرام کردنش محال بود و آنقدر در آغوشم میگریست و میلرزید تا به خوابی تلخ فرو رود. او خیلی زودتر از همسالانش معنی انتظار مرگ را آنهم هر روزه را چشید و کامش تا ابد تلخ شد...
هر چند خجل و شرمساریم ولی دلمان پر میکشد که دیداری با شما داشته باشیم تا همان تکههای شکسته قلبمان و جگر پاره پارهامان را خاکسار قدومتان کنیم، تا دل سوختهامان را به دل مجروح شما پیوند بزنیم، تا شاید اندکی از غم جانکاه شما کم شود، تا عاجزانه التماس کنیم که ما را ببخشید.
جان آرمان را به مادرش ببخشید. به مادری که مثل مادر غزاله در این سال ها زجر کشید. که اگر آرمان یکباره جانش را از دست داده بود شاید آنگونه تحملش محتملتر بود اما در این سال ها ذره ذره جانش را با تصور هولناک مرگ فرزندش آنهم با خفگی هولناک بالای دار از دست داد. تجسم فرزندی که در اوج نوجوانی و خامی خطایی بزرگ کرده در حال دست و پا زدن در بالای دار برای هیچ مادر و پدری لحظه¬ای ممکن نیست و برابر است با هزار بار سخت جان دادن.
هفت سال انتظار برای تعیین سرنوشت فرزندان برای هر دو مادر سخت و جانکاه است.
نفرتتان از من و داغ شما را می فهمم. اما من فقط به وظیفه پدریام که در نهان هر پدریست عمل کردم. همانطور که شما به خاطر یافتن دخترتان تلاش کردید. هر چند کارهایم را توجیه نمی کنم ولی خود را لحظهای جای من بگذارید... اگر فرزندتان خطای بزرگی کند، وظیفه و مهر ذاتی پدریتان چه حکمی میدهد؟ حاضر نیستید جای او تاوان سخت بدهید؟
من عطای هر چه دارم را به لقایش می بخشم و به دست و پای شما می افتم که آرمان را ببخشید.
شما به من بگویید چه کنم که تا ذره¬ای از غصه¬اتان کم شود و جانی دوباره به آرمان ببخشید؟
آقای شکور، من در این سال ها جز مردانگی و ادب از شما ندیدم. شما فرزند این بنده حقیر را به مردانگی تان ببخشید.
می دانم مرگ تاوانی است که شرع و قانون برای پسر خطاکارم در نظر گرفته است. می دانم که خدا به حرمت داغ دل شما، برای جان آرمان جایگاه خدایی به شما داده است. اما عاجزانه و ملتمسانه و با چشمانی اشکبار از شما می خواهم برای آرمان خدای مهربانی و رافت باشید.
نمی گویم از خطایش درگذرید، او را مجازات کنید اما از جانش بگذرید.
دستتان و پایتان را می بوسم.
خانم شکور، از همسرم جز ته مانده یک انسان بی پناه چیزی نمانده که تنها پناهش نگاه مهربان شما بر جان آرمان است. این مادر حتی دیگر در حد و قد انتقام پس دادن هم نیست. از تکه های خرد شده و له شده ما انتقام نگیرید. می دانم که داغ یک مادر در فراق عزیزش اینقدر عمیق و وسیع است که حرف از بخشش سخت و محال است. اما راستش همسر من به همین مهر مادری شما امید بسته است. شما را به حق مهر مادری تان آرمان را قصاص نکنید. اجازه دهید شما را ببینیم و به دست و پایتان بیفتیم.
پدر و مادر غزاله عزیز، جان آرمان را به انسانیت خود ببخشید.
با ما در حد معرفت و انسانیت خودتان رفتار کنید نه در حد خطای آرمان.
جان فرزندم را دو دستی به شما واگذار می کنم. شما را به خدا جانش را به او ببخشانید.
منبع: رکنا
کلیدواژه: سهام عدالت قیمت خودرو کرونا اخبار حوادث غزاله و آرمان قصاص آرمان سهام عدالت قیمت خودرو کرونا قیمت ریحانه پارسا بازیگر ریحانه پارسا ریحانه پارسا اینستاگرام ریحانه پارسا برهنه بازار آزاد فال مهدی قائدی مهدی قائدی و همسرش پرونده غزاله و آرمان پدر و مادر غزاله مادران سرزمینم مادر آرمان مادر و پدر سال ها جان آرمان پدر غزاله طلب بخشش هفت سال
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۳۵۷۲۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
افعی تهران، راسکولنیکُف و احساس منحصر به فرد بودن در جهان
عصر ایران؛ مهدی مالمیر- با یک نگاه سرسری به لیست سازندگان سریال «افعی تهران» هم میشد حدس صائب زد که سریال با مخاطبِ بسیار همراه خواهد شد؛ مخاطبانی که نرم نرمک و از گوشه و کنار صدای انتقادات برخیشان را میشنویم که بر این نکته انگشت تاکید میفشارند که در این سریال، به اخلاق و رفتار مردم ساکن در تهران کملطفیهایی شده است چراکه مردم در تهران آن سان که سریال به تصویر کشیده، آدمهایی بیاعتنا به همنوع و کنایهزن و تلخزبان نیستند.
در اینکه در تمام شهرها در سراسر جهان آدمهایی از این جنس کم نیستند حرفی نیست اما چرا در این سریال این نوع آدمها در کانون سریال قرار گرفتهاند و بی اغراق در بیشترِ سکانسها با این تیپ آدمها رو به رو میشویم؟
پاسخ اما به تیپ شخصیت اصلی سریال بازمیگردد. ما به جهان شخصی وارد شدهایم و با چشمان شخصیتی جهان را مینگریم که نگاهی دگرگونه به انسانها و جهان دارد: «آرمان» منتقد سینما و مدرسی است که در آستانۀ 50 سالگی فرصتی به کف آورده تا نخستین فیلم بلندش را کارگردانی کند و به جرگۀ کارگردانان فیلم اولی بپیوندد! این منتقد سینمایی که کمی دیر برای ساختن فیلماش به تکاپو افتاده، از نوعی ویژگی شخصیتی برخوردار است که بدان «شخصیت بیش از حد حساس» یا hayper sensitive person گفته میشود.
دارندگان این ویژگی شخصیتی، جهان گرداگردشان را با حساسیت بالا درک و دریافت میکنند و از پیش پاافتادهترین ماجراهای روزمره نمی گذرند و مدام رخدادی را که برای بسیارانی میتواند با پوزخندی یا دستِ بالا با شانه بالا انداختنی برگزار شود، در ذهن و ضمیرشان همچون سکانسی از یک فیلم دردناک مرور میکنند و دندان روی دندان میسایند و گهگاه از کاهی کوه میسازند و مته به خشخاش زندگی می گذارند.
مثلا پاسخ نه چندان گرم نانوای محترمِ محل در یک صبح سرد، برای کاراکترهایی که چندان درگیر ویژگیِ «شخصیت بیش از اندازه حساس» نیستند، میتواند با بی اعتنایی و حتی بی توجهی رو به رو شود یا آن را به حساب خستگی و هزار و یک دلیل و علت دیگر بنویسند و همچون بچه آهوییسبکبال از کنار آن بگذرند و دنبال کار و بار خود را بگیرند، اما شخصیت بیش از حد حساس، این بیمهری کوچک را در ذهن خود بدل به رویدادی بزرگ میکند و با منفیبافی و تفسیرهای کهکشانی از یک اتفاق روزمره، به روان خود زخمهای ناسور میزند و سلولهای عصبی خود را به کشتن میدهند!
در سریال افعی تهران با کارگردانی « سامان مقدم» چند بار هم از زبان خود شخصیت محوری داستان که صادقانه در برابر روانشناس اقرار کرد که رویدادهای روزمره را نمیتواند مثل باقی ادم ها ندیده یا نابوده بگیرد با تیپ شخصیتی ارمان کارگردان پنجاه ساله آشنا می شویم و هم در یکی از ظریف ترین سکانس ها که به روشنی دست بر روی نقطه ضعف شخصیت حساس می گذارد: آنجا که آرمان در سکانسی از سالن تئاتر بیرون می آید و وقتی پول بلیتش را از خانم بلیت فروش مطالبه می کند و خواهان پس گرفتن آن است با نگاه توام با تحقیر خانم مواجه می شود و صحنه خندۀ نه چندان مودبانه و نالازم خانم بلیت فروش را چند بار در موقعیتهای مختلف به یاد می آورد و در آنجا است که سریال اولین تلنگر را به مخاطب میند که با شخصیتی نامعمول در سریال رو به رو است و ضروری است از او انتظار رفتار و منشی از لون دگر داشته باشد.
هنگامی که با شخصیت داستان و ویژگیهای رفتاری او آشنا شدیم، با آسودگیِ بیشتری میشود رفتار او و کنش و واکنشاش را در دایره همکاران، همسایه و همسر سابق و همسایه پیشبینی و درک کرد.
آرمان با سِنسورهای حساس اش بدل به آینهای زشتنما میشود که دست بر روی نکاتی مینهد که شاید در زندگی روزانه کمتر کسی به قول قدیمیها سنگی در ترازوی آنها بگذارد.
اینکه رابطۀ میان شهروندان در کلانشهری مثل تهران تا چه اندازه میتواند پیچیده باشد. تا چه اندازه باید مراقب سخنانی باشیم که با شتاب بر زبان جاری میسازیم، تا چه اندازه باید سکنات خود را به هنگام حمله خشم و کدورت و حسادت کنترل کنیم و... چرا که همه آدمها نمی توانند به راحتی از ماجرایی، کنایه ای، متلکی و نیشِ زبانی و پرخاشی درگذرند و این احتمال متاسفانه کم نیست که برای برخی اتفاقات ناگوار روزمره بدل به عقدهها و کمپلکسهای خطرخیز شود.
افعی تهران، همان قاتلی که در شهر پیچ و تاب میخورد و آرمان بر آن است تا فیلماش را از روی زندگی پُرماجرای او بسازد، احتمالا یکی از همین «شخصیت های بسیار حساس» است که ناخوشی روانیاش به حد خطرآفرینی برای جامعه تبدیل شده است؛ احساس نزدیکی حسی میان کارگردان و قاتل سریالی هم از همین اشتراکات روانی سرچشمه میگیرد.
هر دو، چه کارگردان و چه قاتل زندگی درونیِ پیچیده ای دارند. هر دو از رویدادهایی رنج می کشند که از زمان کودکی بر روان شان سنگینی می کند( قاتل زنجیره ای کسانی را می کشد که در کارنامه شان سابقه کودک آزاری دارند) و در نهایت، هر دو آدم های منحصر به فردی در نوع خود به شمار می روند که در قاتل این احساس منحصر به فرد بودن به جنایت می انجامد. چرا که هر قاتلی چنان چه از رمان بی نظیر «جنایت و مکافات» آموخته ایم، در وهله اول با نوعی احساس خاص بودن، خود را محق می داند که دست اش را به خون همنوع رنگین کند. راسکولنیکوف کم بنیه و بیمار که دانشجوی حقوق بود، در هذیانات و تفکرات اش به این نتیجه رسیده بود که آدمی است « ویژه» که سزاوار به انجام رساندن کاری است که از هر کسی ساخته نیست: قتل پیرزن رباخواری که زندگی او را همچون زندگی پشه ای بی ارزش می شمارد و شایسته ی نابودی!
راسکولینکوف در رمان "جنایت و مکافات"
در آخر، می شود به نویسندگان فیلمنامه آفرین گفت که شخصیتی با ویژگی های روانی خاص آفریدهاند و داستان را بر روی شانههای یک شخصیت بیش از حد حساس سوار کرده اند و از این طریق، هم سریالی با مایههای پلیسی و جنایی ساختهاند و هم شماری از ویژگیهای برخی از ما شهروندان عجول و بی حوصله و گهگاه بیملاحظه را به تصویر کشیدهاند که کمتر کسی در فیلمها و سریالها به این ظریفهها توجهی جدی نشان میدهد.